نقد فیلم دختر گمشده؛ خرده جنایت های زن و شوهری

به گزارش وبلاگ انجمن ما، پنج سال از زندگی مشترک نیک دان و ایمی الیوت می گذرد. در سالگرد ازدواج شان، روز بعد از چهارم جولای وقتی نیک به خانه برمی گردد با در باز و خانه به هم ریخته روبرو می گردد و ایمی که پیدایش نیست. پای پلیس به پرونده گم شدن ایمی باز می گردد. رسانه ها هم روی نیک فشار می آورند. اما این فقط ظاهر قضیه است.

نقد فیلم دختر گمشده؛ خرده جنایت های زن و شوهری

دختر گمشده بازگشت دیوید فینچر به حوزه قدرتش بود: نگاهی به سویه تاریک آدم های معمولی در زندگی شان. این بازگشت البته به لطف رمان و بعد هم فیلمنامه دقیق و ظریف گیلیان فلین امکان پذیر شده است که نقش او در پدید آمدن یکی از بهترین فیلم های این دهه به اندازه نقش کارگردان و شاید حتی بیشتر از او اهمیت دارد. فیلم یک سوال اصلی دارد: توی سرت چی می گذره؟ سوالی که در حقیقت خطاب به همه کسانی است که در زندگی مشترک هستند و جواب هایش قطعا به تعداد آدم ها و به تناسب پیچیدگی های شخصیتی شان متعدد و متفاوت است.

سطحی ترین برخورد با فیلم دختر گمشده این است که فیلم را در حد هواداری از نیک یا ایمی تنزل بدهیم. با این دیدگاه های جدیدا عجیب و غریبی که می خواهند مثلا حواس شان به حقوق زنان باشد نیک را به خاطر خیانتش مسبب ماجرا بدانیم یا با نگاه سخت اخلاقی ایمی را متهم کنیم. خوشبختانه فینچر و فلین نقشه راه را طوری طراحی نموده اند که حداقل تماشاگران جدی سینما در دام این سطحی نگری نیفتند. این فیلمی پیچیده درباره آدم های پیچیده است. فقط بستگی دارد چطور به آن نگاه کنید. مثل خود زندگی مشترک می ماند. خود مفهوم زندگی مشترک بسته به تفکر آدم ها می تواند ساده یا پیچیده باشد. این هم مثل عشق و مرگ و زندگی جزو مفاهیمی است که تا ابد می گردد درباره شان فیلم ساخت و هیچ وقت هم حرف شان کهنه نمی گردد. جاودانگی شان به اندازه عمر نوع بشر است. زندگی مشترک نیک و ایمی می توانست مثل هزاران ازدواج دیگر باشد، نقطه تمایزش اینجاست که یک طرف ماجرا ایمی جاه طلب پیچیده را داریم.

طبق قوانین اخلاقی ایمی الیوت دان، ضدقهرمان منفور قصه باید باشد. اما چند نفر را دیده اید که واقعا از ایمی متنفر شوند؟ آدم های باهوش و جاه طلب مثل ایمی که برای زندگی استانداردهای بالایی دارند، آدم هایی که وجه های مختلف دارند و یک دنیا عظیم تاریک پس همه لبخندها و رفتارهای دلنشین شان پنهان شده، اگر برایتان جذاب نباشند قطعا قابل احترام هستند. در مقابل نیک را داریم با لبخندهای گرم و صمیمی. از آن دسته آدم هایی که مردم می توانند دوست شان داشته باشند. یک مرد خوب هرچند که در زندگی مشترکش دچار لغزش بدی می گردد. اما مردم اشتباهات این جور آدم ها را درک می نمایند. تنر بولت با زیرکی دریافته بود که داستان لغزش نیک می تواند باعث گردد که مردم عاشقش شوند. آدم ها از دیدن اشتباه نیک پشیمان راضی می شوند و حاضرند او را ببخشند چون بهشان نشان می دهد برای خطاهایی که خودشان مرتکب می شوند راه برگشتی وجود دارد.

می خواهید دختر گمشده را از زاویه درستی ببینید؟ باید خودتان را در صندلی تنر بولت بگذارید. شاهد باهوش بی طرف که از نیک دفاع می نماید و در عین حال ظرافت نقشه ایمی و پیچیدگی او را ستایش می نماید.

نیمه اول فیلم ایمی الیوت زنی است مثل هزاران زن دیگر. هیچ ویژگی خاصی برای تماشاگر ندارد جز این که زیباست. به محض این که نقطه اوج اول فیلم می رسد و نقشه ایمی رو می گردد، برای مخاطب تبدیل به یک آدم متفاوت می گردد. تا قبل از آن ایمی الیوت دان را فقط در فلاش بک های خاطراتش دیده بودیم. ایمی برایمان مدادی بود که در دفتر خاطرات می نوشت. حالا دوربین عقب تر می رود و کل صحنه را می بینیم. مثل یک صحنه جنایت در رمان های کلاسیک کارآگاهی می ماند وقتی شرلوک هولمز یا پوآروی ماجرا از زاویه بازتری به ماجرا نگاه می نمایند و همه چیز برایشان روشن می گردد. ایمی الیوت از نزدیک می تواند یک سوژه برای روانشناسان باشد. به قول فیلم هامون: کیس سایکوتیک حاد. از نمای دورتر، وقتی لایه هایی را که برای ایجاد درام به قصه اضافه شده کنار بزنیم، ایمی وجه تاریک و پیچیده هر زن جاه طلبی می تواند باشد. زنی که از زندگی اش توقع زیادی دارد. یک ازدواج ساده برایش کافی نیست. زندگی مشترک برایش به معنای یک رابطه پویاست که دو نفر باید هر روز برایش کوشش نمایند.

بخش دیگر فیلم هم درباره قدرت رسانه است در دنیا امروز که در حقیقت به دست رسانه ها و افکار عمومی اداره می گردد. رسانه ها قدرت مرگباری دارند. فینچر قبل تر در شبکه اجتماعی و زودیاک هم گوشه ای از این هراس رسانه ای را به تصویر کشیده بود.

فینچر در شیوه کارگردانی اش شبیه زودیاک عمل می نماید. آرام و بدون عجله. تنش در سرتاسر فیلم حس می گردد بدون اینکه اتفاق جدیدی در آن دخالت داشته باشند. خیلی ها معتقدند فینچر در روایت فیلم هایش و نمایش تعلیق به روش هیچکاک عمل می نماید. شیوه روایی دختر گمشده در نیمه اول و رودست زدنش به تماشاگر یادآور یکی از شاهکارهای آگاتا کریستی است: قتل راجر آکروید. یکی از بهترین نمونه های رودست زدن راوی به مخاطبش. البته که بازی فینچر این جا تمام نمی گردد. تصمیم نیک نقطه اوج نهایی فیلم است. انگار نیک و ایمی و فینچر نمی خواهند از بازی با ما دست بردارند.

نقد فیلم دختر گمشده بازتاب دیدگاه های شخصی نویسنده است و لزوما موضع وبلاگ انجمن ما مگ نیست.

نقد فیلم او (elle)؛ قدم زدن طولانی ایزابل هوپر در راه رستگاری

منبع: دیجیکالا مگ

به "نقد فیلم دختر گمشده؛ خرده جنایت های زن و شوهری" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "نقد فیلم دختر گمشده؛ خرده جنایت های زن و شوهری"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید